نهادی بر دلم ای نازنین دست
ازین دست است احوالم ازین دست
سرت درد خمار می مبیناد
مبادا تکیه گاه آن چنین دست
بود چون غنچهٔ نارسته از شاخ
ترا پنهان میان آستین دست
چه باشد دل گرم از سینه بربود
بتابد پنجهٔ خورشید این دست
بعینه پنجهٔ خورشید صبح است
برآرد چون زجیب آن نازنین است