جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۱۴

بی او هجوم غم دل بی کینه را شکست

رنگم چنان شکست که آیینه را شکست

جانا بیا که صید تو ترسم رها شود

مرغ دل از تپش، قفس سینه را شکست

از ما چو یافت خلعت عریان تنی رواج

بازار گرم خرقهٔ پشمینه را شکست

بگشود باز رو به حریفان لب جواب

امروز عهد بستهٔ دوشینه را شکست

جویا پیاله تکیه به فضل کریم خورد

بر سنگ کعبه توبهٔ دیرینه را شکست