جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۹۸

دل را گشاد کار ز فیض دماغ ماست

این قفل را کلید ز خط ایاغ ماست

پاشیدن از خجالت رخسار او به خاک

طور نیازپاشی گلهای باغ ماست

ارواح قدسیان دم پروانگی زنند

در محفلی که روشنی اش از چراغ ماست

در خون نشسته لاله صفت برگ برگ گل

از رشک لخت لخت دل داغ داغ ماست

هر قطرهٔ سرشک جگر گوشهٔ دلست

آن گوهر است اشک که چشم و چراغ ماست

باشد برون ز عالم هستی دیار ما

جویا کسی که رفت ز خود در سراغ ماست