جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۸

آرامم از خط تو رمیدن گرفته است

تا نکهت بهار دمیدن گرفته است

خون دلم ز پنجهٔ مژگان به راه او

دامان انتظار چکیدن گرفته است

صهبا به بزم تا نرسیده است نارس است

می در پیاله رنگ رسیدن گرفته است

وحشت مرا رساند به سر منزل وصال

آن صید را دلم ز رمیدن گرفته است

از فیض آبیاری می لاله های رنگ

جویا به باغ حسن دمیدن گرفته است