جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۹

در تن ز بسکه بی تو مرا یافت راه تاب

در سینه ام چو زلف تو برداشت آه تاب

خوابانده ام به سرمه چو سوسن زبان خویش

در زنگ خامشی شده تیغم سیاه تاب

بگرفت نور بدر نقاب کلفت به رو

رفت از حجاب عارض او در پناه تاب

طاقت رباست عشق ز جویا توان مجو

نگذاشت با دل آن صنم کج کلاه تاب