جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۸

پیچ و تاب غم فزاید انبساط مرد را

دل طپیدن دست گلباز است عاشق درد را

هر که تن را دوست دارد دشمن جان خود است

به که افشانی ز دامان ذلت این گرد را

پشت و روی کار خود با چشم عبرت دیده است

چون گل رعنا نخواهد آنکه سرخ و زرد را

امتیاز اهل تجرد را بود از کسر نفس

نشکنند ارباب دفتر گوشهٔ هر فرد را

حاصلی جویا ز سرد و گرم عالم برنداشت

هر که نپسندید اشک گرم و آه سرد را