جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۸

در عشق دل چو مخزن اسرار شد مرا

آئینه تجلی دیدار شد مرا

از بس نهان ز درد تو در گرد کلفتم

رنگ شکسته رخنهٔ دیوار شد مرا

برباد پای شوق و برون تاختم زخویش

پست و بلند مرحله هموار شد مرا

باشد مدام گرم پرافشانی از طپش

دل عندلیب آن گل رخسار شد مرا

تنگی دل فزود به کتمان راز عشق

قفل در خزینهٔ اسرار شد مرا