سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۰۱

سحر زان شمع باشد تاب خورده

که او شب باده در مهتاب خورده

دلم بی نغمه ذوق از می ندارد

گل ما آب از دولاب خورده

بود پرورده ی سرگشتگی دل

چو گوهر آب از گرداب خورده

ازان زاهد ندارد ذوق گلشن

که دایم باده در محراب خورده

ز بی تابی گل این باغ گویی

که آب از شبنم سیماب خورده

مخورمی چون تراغم در کمین است

گران خیز است صید آب خورده

سلیم از می دلم خرم نگردد

چه داند باده را، خوناب خورده