سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۸۳

بس که چین دارد خم ابروی او

زلف دلگیر است در پهلوی او

باد را ره نیست پیش او، مگر

گل به ما گاهی رساند بوی او

۳

آسمان جز از ره افتادگی

سبز نتواند شدن در کوی او

می توان گفتش غزال شیرگیر

خون شیران می خورد آهوی او

از خیال طره ی او چشم من

نافه ی مشک است و مژگان موی او

با کدامین رو، نمی دانم سلیم

می‌شود آیینه، رویاروی او