سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۷۲

ز دست ساقی، تا کی پیاله نوشیدن؟

خوش است گل ز گلستان به دست خود چیدن

لطیفه ی ست که در کار ناصحان از ماست

چو گل شدن همه تن گوش و حرف نشنیدن

کجاست ساقی مستان در انجمن، تا چند

عبث نشستن و بر روی یکدگر دیدن

گناه بنده خوش آید کریم مفلس را

که هیچ چیز ندارد برای بخشیدن

نگاه دار خدایا ز خست دزدی

که ننگ مرد بود سر ز تیغ دزدیدن

سلیم رنجش اغیار را مضایقه نیست

ولی کسی نتواند ز دوست رنجیدن