سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۵۱

مطرب از دستت گر آید، ناخنی بر چنگ زن

من بر آتش می زنم خود را، تو بر آهنگ زن

نسبتی با مشرب پروانه گر داری بس است

گر نباشد آتشی، بر آب آتش رنگ زن

بلبلان با هم نمی دانند غیر از دوستی

گل تمام عمر گو ناخن برای جنگ زن

شکوه ی احباب را پوشیده نتوان داشتن

گر به دستت شیشه گردد راستی، بر سنگ زن

زین گلستان برگ سبزی خود به کف ناید سلیم

همچو اوراق چمن، آیینه را بر سنگ زن