ما خس و خار از ره خوبان به دامن میکشیم
منت تیغ شهادت را به گردن میکشیم
از تهیدستی، چو خواهد خرقهٔ ما بخیهای
رشتهٔ تسبیح چون عیسی به سوزن میکشیم
محتسب را نیست راه حرف در بازار ما
شیشه با سنگ و ترازوی فلاخن میکشیم
ما در خلوت به روی اهل عالم بستهایم
انتظار آفتاب از راه روزن میکشیم
گوی را از چابکی خواهد ز میدان برد خصم
وقت تنگ است و همین ما تنگ توسن میکشیم
از فلک روزی گرفتن آن قدرها کار نیست
ما چراغ لالهایم، از سنگ روغن میکشیم
گل نباشد، میرسد خود بوی گل ما را سلیم
خویش را در سایهٔ دیوار گلشن میکشیم