سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۲۱

بس که گشتم ناتوان، هرگه صفیری می‌کشم

از دل مجروح، پنداری که تیری می‌کشم

چون سبوی می، ندارم قوت برخاستن

دست بر سر، انتظار دستگیری می‌کشم

۳

از خیال روی او شد پیرهن خوشبو مرا

همچو گل کی منت مشک و عبیری می‌کشم

چون کنم اصلاح کار عشق، از وحشت مرا

دست می‌لرزد که خار از پای شیری می‌کشم

گوشه‌ای خواهم چو خال ابروی خوبان سلیم

انتظار همتی از گوشه‌گیری می‌کشم