بس که گشتم ناتوان، هرگه صفیری میکشم
از دل مجروح، پنداری که تیری میکشم
چون سبوی می، ندارم قوت برخاستن
دست بر سر، انتظار دستگیری میکشم
۳
از خیال روی او شد پیرهن خوشبو مرا
همچو گل کی منت مشک و عبیری میکشم
چون کنم اصلاح کار عشق، از وحشت مرا
دست میلرزد که خار از پای شیری میکشم
گوشهای خواهم چو خال ابروی خوبان سلیم
انتظار همتی از گوشهگیری میکشم