بس که گشتم ناتوان، هرگه صفیری میکشم
از دل مجروح، پنداری که تیری میکشم
چون سبوی می، ندارم قوت برخاستن
دست بر سر، انتظار دستگیری میکشم
از خیال روی او شد پیرهن خوشبو مرا
همچو گل کی منت مشک و عبیری میکشم
چون کنم اصلاح کار عشق، از وحشت مرا
دست میلرزد که خار از پای شیری میکشم
گوشهای خواهم چو خال ابروی خوبان سلیم
انتظار همتی از گوشهگیری میکشم