به کویت چون توانم من به این حال خراب آیم؟
که از بس ضعف، نتوانم ترا یک شب به خواب آیم
به گلگشت گلستان میرود، ای عشق نپسندی
که دشمن همعنانش باشد و من در رکاب آیم
به صد خواری سزاوارم درین عالم، چه لازم بود
به بزم دیگران ناخوانده همچون آفتاب آیم
مرا چون میتواند آسمان گردآوری کردن؟
محال است این که همچون بحر در مشت حباب آیم
درین دریا وجود من به چشمی درنمیآید
نهنگم من، نه ماهی، تا سبک بر روی آب آیم
چنان از گرمخونی الفتی با نیک و بد دارم
که هرکس تب کند، چون نبض، من در اضطراب آیم
ز مستی چون سلیم آهنگ بزم او کنم شبها
تمام راه را بر بوی دلهای کباب آیم