به جامم بادهٔ ناب است و خون دل هوس دارم
نمیخواهم گل از کس، تا به داغی دسترس دارم
درای محمل نازم، به حسن صوت مشهورم
ز شوق نالهای، صد کاروان از پیش و پس دارم
گلستان ترا ای باغبان غارت نخواهم کرد
به یک گل میشوم راضی، که مرغی در قفس دارم
شب وصل است و بیم غمزهاش آشفتهام دارد
که بزم میگساری بر سر راه عسس دارم
دلم از گفتگوی پندگویان تیره میگردد
گل آیینهام، کی طاقت باد نفس دارم
ز بال خود دو ترکش بستهام دایم که از همت
سر تسخیر ملک دام و اقلیم قفس دارم
درین گلشن سلیم از روشناسان کس نمیبینم
چو گل آیینهٔ خود چند پیش خار و خس دارم؟