سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۰۹

به دیده چند ز نقش تو گل بر آب زنم

چو می به یاد لبت موج اضطراب زنم

به سایه اش نروم، ابر اگر هما گردد

به یاد روی تو ساغر در آفتاب زنم

فریب خورده ی طوفان شوقم و خواهم

سفینه ای که ازو موج انتخاب زنم!

خرابه بسته چو گردد، نشان معموری ست

عبث چرا به در دیده قفل خواب زنم

سلیم بس که چو گل پاکدامن آمده ام

چو موج، خندهٔ تردامنی بر آب زنم