سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۸۴

نقش ابروش به دل، روز فراقی بستیم

بر سر خانه ی ویران شده طاقی بستیم

عشق مجنون اثری در دل لیلی کرده ست

سر زنجیر چو خلخال به ساقی بستیم

با فراموشی بسیار، دگر با شوخی

بر سر مرغ دل خویش، جناقی بستیم

سپر سینه و شمشیر فغان بیکار است

خصم ما کیست، چه بیهوده یراقی بستیم

شب سرود دل ما بود به آهنگ وطن

در نشابور عجب صوت عراقی بستیم

دل چه بر شاهد ایام گذاریم سلیم؟

ما که این عقد به امید طلاقی بستیم