ز مستی بر دم تیغ شهادت هر زمان غلتم
به روی سبزه موج آب چون غلتد؟ چنان غلتم
درین وادی که هر نقش قدم سرچشمهٔ خضریست
به خاک از تشنگی تا چند چون ریگ روان غلتم
غریبی آن چنان دارد مهیا برگ عیشم را
که میافتم به روی گل اگر از آشیان غلتم
شکسته رنگی اهل درد را سامان رعناییست
چو هندو گر خودآرایی کنم بر زعفران غلتم
به تیغ کوه چون ابر بهاری سینه میمالم
نیم شبنم که گل بستر کنم بر روی آن غلتم
به روی یکدگر مستان چو موج آب میغلتد
بده پیمانه، ای ساقی، که من هم آنچنان غلتم
سلیم از پیکرم جز داغ دل ظاهر نمیگردد
به هر جانب که همچون قرعه زار و ناتوان غلتم