بر راه وعده، ای گل رعنا نشسته ام
تنها بیا تو نیز که تنها نشسته ام
از بس ز سبزه ی چمن آزار می کشم
گویی به روی ریزه ی مینا نشسته ام
از موج فتنه، گر بنشینم به روی سنگ
دارم گمان آن که به دریا نشسته ام
تیر هوایی ام که ز بس بی تعلقی
هرجا نشسته ام، به سر پا نشسته ام
از سر هوای گوشه ی عزلت نمی رود
گویی به سایه ی پر عنقا نشسته ام
چون شیشه، روی صحبت احباب با من است
هرجا دو کس نشسته، من آنجا نشسته ام
دایم چو آفتاب درین انجمن ز شرم
بینم ازان به زیر، که بالا نشسته ام
درمان درد خویش طلب کن ز من سلیم
امروز من به جای مسیحا نشسته ام