پروانه را چو مرغ چمن نیست تاب گل
جانسوزتر ز آتش شمع است آب گل
هرگز چنان نشد که ز بی برگی چمن
از رهن می فروش برآید کتاب گل
در گلشنی که چهره بر افروخت شمع ما
مستان نمی خورند به غیر از کباب گل
شد پاره تا به گوش ز خمیازه اش دهن
ای دل مگو خمار ندارد شراب گل
هرگه به سوی باغ، تو ای سرو بگذری
مرغ چمن خجل شود از اضطراب گل
آمد بهار و شور جنون فتنه ساز شد
دارم دلی چو خانه ی بلبل خراب گل
خیل بهار می رود و جام در وداع
همچون گل پیاده دود در رکاب گل
ما را به کار حسن سلیم امتیاز نیست
بلبل نمی کند به چمن انتخاب گل