آهم اثر نیافت ز فریاد بی وقوف
شاگرد را چه بهره ز استاد بی وقوف
ناخن به پنجه دارد و در بند تیشه است
آه از نکرده کاری فرهاد بی وقوف
مشکل که این شکار درآید به دام تو
دل مرغ زیرک است و تو صیاد بی وقوف
آن کس که بد نگفته، بترس از زبان او
پرهیز کن ز نشتر فصاد بی وقوف
شعرم به موشکافی ادراک مدعی
خندد چو نوعروس به داماد بی وقوف
بنگر سلیم چون فلکم زار می کشد؟
کافر مباد کشته ی جلاد بی وقوف