سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۱۱

ای دل ز گرد کلفت عالم غمین مباش

چون آسمان وگرنه به روی زمین مباش

بگذار هرچه هست بجز ساغر شراب

واقف ز جام باش و چو جم از نگین مباش

خواهی که ایمن از بد و نیک جهان شوی

بی نیش و نوش چون مگس انگبین مباش

سرده سرشک، چند کشی خواری از جهان

چون ابر این قدر نمد آبچین مباش

از من بگیر عبرت، اگر اهل روزگار

صد آفرین کنند، سخن آفرین مباش

رسوای عالمی شدی از عشق گلرخان

صدبار گفتمت که سلیم این چنین مباش