درون کاسه ی سر دارم از جنون آتش
دویده در همه اعضا مرا چو خون آتش
نه عشق بود که شد ز آسمان حواله به من
که ریخت بر سرم این طشت سرنگون آتش
ز اشک و آه خراب است حال من که مرا
برون خانه بود آب و اندرون آتش
نهاد نامه ی شوقم چو در بغل قاصد
چو شمع کرد سر از جیب او برون آتش
ز بس که گرم سراغم سلیم در ره شوق
به روی خار دوم پابرهنه چون آتش