از دل برون نکرده خیال جفا هنوز
گرگ آشتی ست یوسف ما را به ما هنوز
روزی که من به سلسله ی زلفش آمدم
بیعت نکرده بود به دستش حنا هنوز
وقتی که نغمه سنج شدم من درین چمن
باد صبا نبود به گل آشنا هنوز
کشتی شکست و از سر من آب هم گذشت
بر سر هزار منتم از ناخدا هنوز
از چاشنی فقر خبردار نیستی
شکر نخورده ای ز نی بوریا هنوز
شد پخته نان هرکسی از آسمان و ما
آبی نخورده ایم درین آسیا هنوز
خاک سلیم در سر کویش به باد رفت
ترک جفا نمی کند آن بی وفا هنوز