سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۷۶

از دل برون نکرده خیال جفا هنوز

گرگ آشتی‌ست یوسف ما را به ما هنوز

روزی که من به سلسلهٔ زلفش آمدم

بیعت نکرده بود به دستش حنا هنوز

وقتی که نغمه سنج شدم من درین چمن

باد صبا نبود به گل آشنا هنوز

کشتی شکست و از سر من آب هم گذشت

بر سر هزار منتم از ناخدا هنوز

از چاشنی فقر خبردار نیستی

شکر نخورده ای ز نی بوریا هنوز

شد پخته نان هر کسی از آسمان و ما

آبی نخورده‌ایم درین آسیا هنوز

خاک سلیم در سر کویش به باد رفت

ترک جفا نمی‌کند آن بی وفا هنوز