چو در غمخانهٔ ما آید آن دلبر نمیماند
اگر ماند شبی ماند، شب دیگر نمیماند
هوای گلخن از گلشن موافقتر بود ما را
که آتش زنده جز در زیر خاکستر نمیماند
جهان کی میگذارد رونقی در کار ما باشد
صدف چون بسته گردد، آب در گوهر نمیماند
چو گل هر عضوم از شوق تو پرواز دگر دارد
پر و بالی که من دارم، به بال و پر نمیماند
ز تاج قیصر و خاقان خبر تا چند میپرسی
سلیم آنجا که سر بر باد رفت افسر نمیماند