معشوق ما به جلوه چو آهنگ میکند
جا را به گلرخان چو قبا تنگ میکند
از روی آتشین تو طبعم شکفته شد
این شعله، کار بادهٔ گلرنگ میکند
از عذر وعده، جذبهٔ شوقم به جان رسید
چون قاصدی که همرهی لنگ میکند
تأثیر در کجا که ندارد ملایمت
باران نرم، ره به دل سنگ میکند
رفتند رهروان و به انگشت پای خویش
کاهل به ره شمارهٔ فرسنگ میکند
تأثیر، ناله را ز خموشی به هم رسید
این پرده، ساز را چه خوشآهنگ میکند
آزار هرکه میکشد، از خویش میکشد
دیوانه زان همیشه به خود جنگ میکند
خواهد بهانه، شکوه ازو سر مکن سلیم
تا لب گشودهای به سخن، جنگ میکند