ز فیض شمع رخت ذره آفتاب شود
غبار در خم زلف تو مشک ناب شود
شراب اگر ندهد نشأه ای ترا، چه عجب
ز شرم لعل تو می در پیاله آب شود!
ز باده بس که برافروخت چهره در گلشن
به هر طرف که رود، بلبلی کباب شود
به یکدگر همه اسباب عیش متفق اند
ز می پیاله چو پر گشت، ماهتاب شود
ز بس خجل بود از نسبت وجودم خاک
زمین چو آبله در زیر پایم آب شود
درین فسردگی آتش برای مرغ کجاست
مگر به شعله ی آواز خود کباب شود
امان نمی دهد آوارگی سلیم مرا
که پیرهن زعرق خشک چون حباب شود