می بده ساقی که حسن باغ و بستان میرود
چون تَذَرْوْ جسته، فصل گل شتابان میرود
شاهدان باغ از بس شوخچشم افتادهاند
گل به پای خویش از گلبن به دامان میرود
راه کنعان را زلیخا بسته همچون رهزنان
میرود گر بویی، از راه بیابان میرود
بس که دارد شوق شورش، از محیط دیدهام
هر زمان موجی به استقبال طوفان میرود
بیتماشای گل روی تو از گلشن سلیم
چون نسیم سنبل زلفت پریشان میرود