اهل میخانه گلاب از گل صهبا گیرند
عرق فتنه ز درد ته مینا گیرند
بی سبب نیست همه گردش افلاک اینجا
شیشه ترسم که ازین میکده بالا گیرند
کوی عشق است که اطفال به تار مویی
دام سازند به بازیچه و عنقا گیرند
چکد از شرم دورنگی عرق از برگ گلش
نشنیدم که گلاب از گل رعنا گیرند
همچو جمشید، گدایان خرابات سلیم
ندهند از کف خود جام که دنیا گیرند