سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۸۵

چه عیش ها که اسیران به وصل ساز کنند

سرشک اگر بگذارد که چشم باز کنند

ز پاکدامنی من به عشق می شاید

که همچو صبح به دامان من نماز کنند

چو دل ز شکوه تهی گشت، عمر افزاید

شود دراز، گره چون ز رشته باز کنند

برهنه ایم، که ننگ است اهل همت را

که دست خود به سوی آستین دراز کند

ز اتحاد، به محشر سلیم نیست عجب

که خاک پیکر محمود را ایاز کنند