سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۵۸

لبت چون غنچه دلتنگی ندارد

چو گل روی تو یکرنگی ندارد

به اهل کفر و ایمان سینه صافم

چو آب، آیینه ام زنگی ندارد

برای شیشه ی من هیچ کس نیست

که از دل، در بغل سنگی ندارد

سرود نوحه گر را جای خالی ست

نوای مطرب آهنگی ندارد

ز خون ما نگردد تیغ رنگین

سلیم از ما کسی رنگی ندارد