فلک دایم به قصد مردم وارسته میگردد
چو صیادی که در دنبال صید خسته میگردد
درین گلشن مرا بر سادهلوحی خنده میآید
که دارد مشت خاری وز پی گلدسته میگردد
ز بیتابی سوی مقصود نتواند کسی ره برد
پی اسباب خانه، دزد ازآن آهسته میگردد
ز حرف او زبان من مددکار سخنچین است
چو آن نخلی که شاخ او تبر را دسته میگردد
ز چشم خوبرویان، ای غزال مشکبو دایم
به دنبال تو صد صیاد ترکش بسته میگردد
سلیم آن بیوفا زان چشم میپوشد ز حال من
که چشم هرکه بر این خسته افتد، خسته میگردد