جلوه را زیور نباید چون به آیین میرود
عار دارد از حنا، پایی که رنگین میرود
بیستون از درد تنهایی اگر نالد رواست
کوهکن خود رفت و اکنون نقش شیرین میرود
گر طبیب از جوش اشکم رفت از سر، دور نیست
گریهام هرگاه آید، نقش بالین میرود
کوچههای تنگ دارد حسن او با این شکوه
حیرتی دارم که چون در خانهٔ زین میرود
پا سبک نه در بیابان طلب همچون نسیم
سنگ راهش همره است آن را که سنگین میرود
بلبلی دارم که از گلشن به بوی گل سلیم
تا سر بازار از دنبال گلچین میرود