سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۸۱

حریر شعله ی ما را در آب می بافند

کتان ما به شب ماهتاب می بافند

نصیحت دل ما می کنند مردم، بین

که دام از پی مرغ کباب می بافند

برای شعله ی عریان آه ما افلاک

لباس برق ز تار شهاب می بافند

به عشق، خواب هوس می کنی؟ برو غافل

به کارخانه ی مخمل که خواب می بافند!

ستارگان، کفن خلق را سلیم ببین

چو عنکبوت چه با اضطراب می بافند