ز خنده آب بقا را به تشنه شور کند
به زهر چشم، مگس را ز شهد دور کند
شکست کار دل من ازوست، کآینه را
خدا چو چشم بد از چهره ی تو دور کند!
به غیر باده ی گلگون ندیده ام هرگز
که جای در دل مردم کسی به زور کند!
می از سفال کشیدن صلاح کار من است
کدوی باده گل از ساغر بلور کند
سلیم آنچه ز وضع تو با تو می گویم
چو غیبتی ست که آیینه در حضور کند