به کوی عشق، دل دادخواه میخواهند
چو آفتاب، سر بیکلاه میخواهند
به چشمه خضر سراغم دهد، نمیداند
که تشنگان ذقن، آب چاه میخواهند
ز ناز و غمزه در آن چشم هرچه خواهی هست
ولی چه سود، اسیران نگاه میخواهند
به حال خضر ازین رهروانم آید رحم
که آب میدهد و نان راه میخواهند
دلی چو زاغ طلب کن به عزم گلشن هند
که رونما ز تو مرغ سیاه میخواهند
سلیم داغ نهان فاش کن به دعوی عشق
که منکران محبت گواه میخواهند