آنکه در پیری می عشرت به ساغر میکند
در کنار بام، مستی چون کبوتر میکند
گفتگوی مردم دیوانه دارد تازگی
تا سخن سر میکند، صد کس قلم سر میکند
از حقارت ننگرند اهل نظر سوی کسی
مور را آیینهام نسبت به جوهر میکند
همچو نیکان میتوان شد، بخت اگر یاری کند
قطره را امیدوار از خویش، گوهر میکند
خود به خود گردد مهیا حسن را اسباب ناز
مرغ دیبا بالش او را پر از پر میکند
وادی سرگشتگی هم خالی از همچشم نیست
گردباد از رشک مجنون خاک بر سر میکند
آسمان همچون حباب از جوش اشک من سلیم
برده سر در آب، تا باز از کجا برمیکند