نوبهار است و جنونم سوی هامون میکشد
شور رسوایی مرا بر روی مجنون میکشد
زین بیابان، باد دایم کشته بیرون میکشد
زاغ همچون خامهٔ نقاش، مجنون میکشد
بس که گرد غم به خاطر دارم از دور جهان
اشک چون مور از دل من خاک بیرون میکشد
از ترازو حال ما را میتوان معلوم کرد
در جهان هرجا که باری هست، موزون میکشد
باخبر گردد گر از ذوق نوای بیدلان
پنبه را گوش تو همچون داغ در خون میکشد
سرو اگر همچون تذروش بر سر خود جا دهد
خاطر لیلی به پای بید مجنون میکشد
صد نزاکت میکند در شربت کوثر سلیم
جام می اما به دستش ده، ببین چون میکشد