رونق ناموس را چون عشق رسوا بشکند
نام یوسف چون بری، رنگ زلیخا بشکند
پیش ساقی لب ز حرف زهد و تقوی بسته ایم
کاسه ی زاهد مبادا بر سر ما بشکند!
بر من از بس منت بال هما آید گران
سایه ی او استخوانم را در اعضا بشکند
از نشاطم صحبت احباب برهم می خورد
بشکند گر توبه ی من، جام و مینا بشکند
دل چو الفت کرد با عشق نکورویان بلاست
کشتی ما چون برون آید ز دریا بشکند
ترسم از بس دست او می لرزد از شرم لبت
شیشه ی اعجاز در دست مسیحا بشکند
با دف و نی جانب میخانه می آید سلیم
کس ندیدیم توبه با این شور و غوغا بشکند