سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۹۹

شد بهار و شمع با گل آشنایی می‌کند

آشنایی از برای روشنایی می‌کند

با تپانچه می‌توان تا چند رو را سرخ داشت؟

چهره را لعلی شراب کهربایی می‌کند

با کسی الفت مکن هرگز که یاران را فلک

آشنا با یکدگر بهر جدایی می‌کند

هیچ صید از پنجهٔ خونین صیادی ندید

با دل من آنچه آن دست حنایی می‌کند

آنکه دل بر صحبت عمر سبکرو بسته است

خواب خوش در سایهٔ مرغ هوایی می‌کند

هرکه می‌خواهد به تنهایی کند شهرت سلیم

همچو عنقا دخل در کار خدایی می‌کند