سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۹۴

ابر چشمم چون به عزم گریه دامان بشکند

خنده در زیر لب گل های خندان بشکند

خانه زاد عشقم، از آشوب دورانم چه باک

موج را کشتی کی از آسیب طوفان بشکند

عشق تأثیری ندارد در تو ای راحت پرست

از دل سخت تو ترسم تیغ مژگان بشکند

این گلستان را ز بس آب لطافت داده اند

رنگ گل از آفتاب روی خوبان بشکند

جان بده اول سلیم، آن گه قبول عشق کن

عهد را هرکس که آسان بست، آسان بشکند