از دل گله ی ما ره اظهار نداند
عاشق بود آن طفل که گفتار نداند
تعلیم ازان گیر که گفتار نداند
شاگرد کسی باش که بسیار نداند
آن خسته دلانیم که ویرانی ما را
همسایه ی دیوار به دیوار نداند
در عشق، کسی را خبر از راز دلم نیست
آتش به سرم سوزد و دستار نداند
رحم است به حیرانی آن کز چمن وصل
چون سرو به پا خیزد و رفتار نداند
با یار سلیم این همه اظهار وفا چیست
عیب گهر آن به که خریدار نداند