سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۵۷

زبان که یاد دل بوالفضول می‌آرد

سند به دعوی ملک نزول می‌آرد

نصیب نیست مرا از شکفتگی که جهان

چو غنچه‌ام ز گلستان ملول می‌آرد

ز باغبان چو کسی شاخ سنبلی طلبد

به صد عزیزی موی رسول می‌آرد

ز دست مطرب مجلس چو دف کنم فریاد

برای نغمه‌ای از بس اصول می‌آرد!

ز کارسازی همت سلیم شکوه مکن

که هرچه می‌کنی آن را قبول می‌آرد