سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۱۸

به سینه ام ز غمت داغ بر سر داغ است

وجود من چو پلنگ از تو مجمر داغ است

زری که همره خود بعد مرگ از عالم

به زیر خاک برد کس، همین زر داغ است

جنون عشق، جلوریز تاخت بر سر من

سواد موی، سیاهی لشکر داغ است

کدام جنس محبت ز من به رونق ماند

که از غبار دلم خاک بر سر داغ است

سلیم هیچ کس از عیش نیست در آزار

منم که گل به سر من برابر داغ است