از سایه ی تو سبز سر خاک من بس است
لوح مزار فاخته، سرو چمن بس است
شیرین! ز غیرت شکر این پیچ و تاب چیست
پرویز گو مباش، ترا کوهکن بس است
میلم دگر به حسن سیاه و سفید نیست
شوق بنفشه و هوس یاسمن بس است
خلوت چه احتیاج بود عزلت مرا؟
فانوس وار، خلوت من پیرهن بس است
در غربت از وجود خود آزار می کشیم
ما را همین نمونه ز خاک وطن بس است
بیگانه باش گو همه عالم به من سلیم
چون خامه آشنایی من با سخن بس است