بر سر عشق تو هرکس هست با من دشمن است
آنکه اشکی پاک میسازد ز چشمم دامن است
در کف او می به رنگ شبنم روی گل است
بر میانش تیغ چون آب میان گلشن است
برنمیخیزیم از جای خود و آوارهایم
دامن صحرای مجنون تو طرف دامن است
همچو من منصور را سامان رسوایی کجاست
مایهٔ حلاجی او پنبهٔ داغ من است
کوچهٔ زنجیر را ماند به عهدش روزگار
بس که از بیداد او هر خانهای پر شیون است
دشمن جان است دل اهل محبت را سلیم
یوسف ما را همیشه گرگ در پیراهن است