بیا که بی لب لعل تو بس که پیر شده ست
شراب کهنه به ساغر به رنگ شیر شده ست
وجود من به جراحت سرشته همچون گل
به آب تیغ مگر خاک من خمیر شده ست؟
ببین به شانه که دعوی شبروی می کرد
که چون به کوچه ی آن زلف دستگیر شده ست
ز شوق غنچه ی پیکان او خدا داند
کدام شاخ گل است این که چوب تیر شده ست
چمن ز مجلس شیرین خبر دهد امشب
ز ماهتاب، خیابان چو جوی شیر شده ست
سلیم صبح دمید و هنوز مخمورم
پیاله زود بنوش و بده، که دیر شده ست