با تو گل را سر و سامان خودآرایی نیست
سرو را پیش تو سرمایه ی رعنایی نیست
مرو ای شمع و مرا بر سر فریاد میار
همچو اطفال، مرا طاقت تنهایی نیست
گرچه زنجیر به پا از رگ خارا دارد
نفس شیرین نتوان گفت که هر جایی نیست
ما و این خرقه ی پشمینه که درویشان را
چون سکندر هوس جامه ی دارایی نیست
دل ز وحدت چو به کثرت رود از عرفان است
کعبه شهری ست، سیه خانه ی صحرایی نیست
من گرفتم که شدی شبلی ایام سلیم
حاصل این همه هیچ است چو دنیایی نیست