دلم نگاه ترا سخت آشنا دیده ست
ولی نمانده به یادش که در کجا دیده ست
به چشم من چه عجب گر ز ناز ننشیند
غبار کوی تو چون سرمه چشم ها دیده ست
به من هر آنچه کند، پیش می تواند برد
جهان ز خون دلم دست در حنا دیده ست
فغان ز تربیت آسمان که دانه ی ما
به کشت پرورش از آب آسیا دیده ست
شکست توبه ی زاهد ز شوق ابر بهار
چرا پیاله گذارد ز کف، هوا دیده ست
ز چشم خویش سیاهی مزن به ما بسیار
که چشم خسته دلان تو چشم ها دیده ست
سلیم خاک شد و فرش راه اوست هنوز
به حیرتم که چه زان شوخ بی وفا دیده ست