گرفته از علم سروقد او پیش خیلی را
ز سبزی داغ دارد چهرهٔ او خال لیلی را
به باغ ای گل نزاکت را به پیش روی او بگذار
که چندان اعتباری نیست مهمان طفیلی را
۳
ازان مجنون شود از دیدن ماه نو آشفته
که می بیند به دست دیگری خلخال لیلی را
ز بس افسانه ی لعلش جهان را دلنشین افتاد
عقیق آسا در آب انداخت انوار سهیلی را
سلیم آشوب محشر را به چشم خویشتن دیدهست
ز مظلومان او هر کس شنیده وای ویلی را